کد مطلب:166482 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:178

شهادت مسلم بن عوسجه
در پی آن، عمرو بن حجاج با همراهانش از سمت فرات بر یاران حسین (ع) یورش برد، ساعتی دو طرف با هم درگیر شدند. در این گیر و دار، كه گرد و غبار همه جا را فرا گرفته بود، و مسلم بن عوسجه از هر سو به دشمن حمله می كرد، دو تن به نام «مسلم بن عبدالله ضبابی» و «عبدالله بن خشكاره بجلی» بر او تاختند و او را نقش بر زمین ساختند. [1] پس از آن، عمرو بن حجاج و همراهانش به جای خویش بازگشتند. هنگامی كه درگیری پایان یافت، و گرد و غبار فرونشست، یاران امام، مسلم را بر زمین افتاده یافتند، پس حسین (ع) گام پیش نهاد و به بالین وی آمد، هنوز رمقی در جسم او وجود داشت كه آن حضرت فرمود: ای مسلم! خدای رحمت كند تو را، و در پی آن این آیه قرآن را تلاوت كرد: «و منهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا».

حبیب بن مظاهر نزدیك وی آمد و گفت: ای مسلم! بر من بسی ناگوار است كه تو افتاده باشی! ای مسلم! تو را مژده بهشت باد! [2] .

مسلم با صدای ضعیفی پاسخ داد: ای حبیب! خدا تو را مژده ای نیك دهد.

پس حبیب گفت: اگر نبود اینكه می دانم ساعتی بعد من نیز در پی تو خواهم آمد، به راستی هر وصیت و سفارشی كه برای كارهای مهم خویش داشتی می پذیرفتم. [3] .


مسلم گفت: من تو را به حمایت از حسین وصیت می كنم، و از تو می خواهم كه جان خویش را فدایش كنی!

حبیب گفت: به پروردگار سوگند! كه جانم را نثار او خواهم كرد.

در این هنگام، كنیز مسلم، چون سرور خویش را كشته و در خون غوطه ور دید، شتابان پیش آمد و فریاد كشید: آه فرزند عوسجه! و ای، سرور من!...

یاران عمرو بن حجاج، با شادمانی به صدای بلند گفتند: مسلم بن عوسجه اسدی را كشتیم! شبث بن ربعی به برخی از كسانی كه پیرامونش بودند گفت:

مادرتان در سوگ شما بنشیند، شما با دستهای خویش، كسان خود را می كشید و خویشتن را در نزد بیگانه ذلیل می كنید و از اینكه كسی چون مسلم بن عوسجه را كشته اید، شادمانی می كنید؟!

اما سوگند به پروردگار! كه او در میان مسلمانان از موقعیت و جایگاه بلندی برخوردار بود، من در روز جنگ آذربایجان، مسلم را دیدم كه پیش از آنكه سواران مسلمان خود را آماده نبرد كنند او به تنهایی یورش برد و شش تن از مشركان را كشت! آیا شما مانند چنین شخصی را می كشید و شادمانی می كنید؟

[4] .

البته عجیب نیست كه حتی دشمن، اینچنین بر مقام و منزلت معنوی این سردار رشید و دلاور اسلام اعتراف می كند، زیرا او در عبارت و شجاعت، زبانزد همگان بود. فرزند عوسجه از نخستین كسانی بود كه با ورود سفیر امام به كوفه، به او پیوست، چنانكه مأموران مخفی و جاسوسان عبیدالله بن زیاد او را در حمایت از نماینده امام حسین (ع) (مسلم بن عقیل علیه الرحمه)، جدی یافتند، و كثرت عبادتی او را، دلیلی بر نزدیكی وی به اهلبیت دانستند. هنگامی كه خبر ورود امام حسین (ع) به كربلا، در كوفه پراكنده گردید، و كسانی برای جنگ با آن حضرت آماده شدند و به سپاه عمر بن سعد پیوستند، مسلم بن عوسجه بی خبر از این ماجرا، بر در مغازه ای ایستاده بود


كه حبیب بن مظاهر، به او رسید، و پس از آن كه احوال او را پرسید، گفت:ای برادر اینجا چه می كنی؟

مسلم گفت: می خواهم قدری حنا بخرم و به حمام بروم!

حبیب برآشفت كه: ای برادر! مگر نمی دانی كه مولای ما حسین (ع) وارد كربلا شده؟ اینك بشتاب تا خود را به او رسانیم! [5] .

و آنگاه در كربلا به سپاه حسین (ع) پیوست، در شب عاشورا آن، سخنان شورانگیز را بر زبان آورد كه ستایش حسین را برانگیخت، چهره گشاده و بیان شیرین او در شب عاشورا، دلهای همرزمان را قوت و آرامش می بخشید، روانش پیوسته شاد و راهش پر رهرو باد!


[1] طبري، ج 5، ص 436.

[2] طبري، ج 5، ص 435، ارشاد، ص 237.

[3] طبري، ج 5، ص 435 و 436.

[4] طبري، ج 5، ص 436.

[5] فرسان الهيجاء، ج 2، ص 119، به نقل از تحفة الحسينيه، فاضل بسطامي.